امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

شیطونکی بنام امیر مهدی

امیر رو دریاااااااااااااااا

سلام بر عشق مادرررررررررررررر: تو عاشق آب بازی هستی و منم عاشق تـــــــــو پسر عزیزم اولین باری که رفتیم دریا تو خیلی کوچولو بودی تازه میتونستی راه بری منم برات تمام وسایلی که بتونی با شن بازی کنی رو برات برداشته بودم تو هم نمیدونستی که چی کار کنی حسابی خودت رو با گل یکی کرده بودی ولی دریغ از اینکه پات رو توی آب بزاری من حسابی تعجب کردم فک میکردم تا آب رو ببینی حسابی بازی میکنی ولی مثل اینکه تو با دیدن اون همه آب حسابی ترسیده بودی چون حتی من یا بابا میرفتیم توی آب گریه میکردی نمیدونم شاید حس میکردی دیگه ما رونمی بینی ولی هرچی بود شما حسابی نذاشتی منو بابا بریم شنا حتی سال بعدم که بزرگتر شدی بازم اجازه نمیدادی م بریم توی...
13 آذر 1391

بدترین روز تو زندگی مامان

                           سلام گلم : نمی خوام ناراحتت کنم عزیزم ولی امروز بدترین روز تو زندگی مامان هستش روزی که من دیگه پشت و پناهم رو از دست دادم 12 آذر نحس ترین روی زندگی من هستش روزی که مادرم رو از دست دادم نمیدونم ولی 2روز قبلش بدجوری دلشوره گرفته بودم طوری که همش حالم بد بود نمیدونستم که سیاهی و بدبختی پشت این دلشوره هست هرکی میدید میگفت به خاطر مراسم ازدواج آخه منو بابا تصمیم داشتیم: تولد امام رضا که 2 هفته دیگه بود بریم سر زندگیمان ولی شب مامانم حالش بد شد و رسوندیمش بیمارستان و متا...
12 آذر 1391

امیر رو مشهد

سلام بر گل پسر مامان این بار میخوام از مسافرت بگم که عاشقش هستی: اولین بار ی که رفتی مشهد توی دل مامانی بودی شما حدود 7 ماهت بود که منو باباحمید تصمیم گرفتیم بریم مشهد زیارت و از امام رضا فقط سلامتی ات رو بخواهیم عزیزم . دفعه بعد شما خیلی بزرگتر شدید که رفتیم همش دوست داشتم زودتر بریم ولی به خاطر سن کمی که  داشتی میترسیدم که مریض بشی پارسال تولد امام رضا (ع) رفتیم زیارت با عمه اکرم و اقاجون هوا سرد بود ولی بهترین مشهدی بود که توی عمرم رفته بودم اینقدر زیارت رفتیم که دقیقا حس کسی رو داشتم که اینقدر تشنگی کشیده باشه و بعد به یه چشمه آب زلال و خنک رسیده باشه  سیراب بشه منو بابا اینقدر زیارت رفتیم که هنوزم که بهش ...
11 آذر 1391

عکس های گل پسری

  سلام عزیز مادر میخوام عکس هایــــــــــــــت رو با شرح بزارم:     قربون گریه ات عزیزم امیر میگه:مامان من شیر میخوام                                                                                   &n...
9 آذر 1391

کچل کچل کلاچه ........روغن کله پاچه

سلام به روی ماهت  به چشمون سیاهت عزیز دلم امروز میخوام از کچلی هایت بگم تو دل مامانی که بودی بدجوری سوزش معده داشتم این آخری هاش هرکی میفهمید میگفت پسملت داره مو در میاره منم که منتظر یه بچه با موهای مشکی بودم موقعی که اومدی دنیا مو که نداشتی هیچی ابرو و مژه هم نداشتی  باورم نمیشد که پس چی این قدیمی ها میگفتن  یه پسر کچل اومد دنیاااااااااا تا چند وقت هم اصلا در نمیومد این موهای نازت به همین خاطر مجبور شدیم چند بار سرت رو با تیغ بتراشیم فدات شم اصلا نمیترسیدی یه کاسه آب میذاشتم جلوت و باباحمید هم مشغول تراشیدن مو که چه عرض کنم پرز های سرت میشد  بعداز چند بار تیغ زدن دیگه گل پسر مامانی مو دار شد ...
29 آبان 1391

تولد گل پسری

                        سلام عزیز دلم  امیر کم       امروز سوم محرم هستش من توی همچین روزی تونستم برای اولین بار فرشته ام رو در آغوش بگیرم تولد قمری ات مبارک باشه    من امروز رو به نیت سلامتی شما و خانواده و رفع همه مشکلات روزه گرفتم ایشالله خدا قبول کنه                              دوستتتت داااارررررم   ...
28 آبان 1391

علی اصغر شدن امیر

فدات بشم الهی عزیز دلم اینقدر با لباس حضرت علی اصغر ناز شده بودی که حد نداشت   سال اول زندگیت نزدیک تولدت بود که محرم اومد و من و بابا حمید تصمیم گرفتیم که گل پسرمون رو  علی اصغر امام حسین کنیم و توی مراسم تعزیه روز عاشورا بدیم بغل کسی که نقش امام  حسین رو بازی میکنه صبح که از خواب بیدار شدی بعد از صبحانه و مراسم تعویض پوشک و شیر خوردن لباست رو که زن دایی نرگس بهت داده بود رو آوردم و تنت کردم ولی اینقدر شیطون بودی که اجازه نمیدادی سربندت رو ببندم منم مجبور شدم  دست نگه دارم تا بریم حسینیه اونجا شما حسابی شیطونی کردی و خوابت برد منم ازفرصت استفاده کردم و سربندت رو بستم و بابا حمید اومد دنبالت  و شم...
27 آبان 1391

پسرک روروئک سوار

سلام بر هستی زندگیم  امیر جونم: خیلی زود بزرگ شدی و هرروزم شیطون تر از روز قبل میشدی با اینکه مدام دوست داشتم در آغوش بگیرمت ولی شما بر خلاف بچه های دیگه که بغلی میشدن از آغوشم فرار میکردی چون دوست داشتی با تمام قوافضولی و خراب کاری بکنی توی خونه همه چیز رو بهم میریختی ومنم دنبالت باید جمع میکردم تا اینکه بالاخره تونستی توی رو روئک بشینی و اون موقع بود که حسابی کیف میکردی از اینکه با سرعت از دستم فرار میکردی حدود 6 ماهگی بود که تونستی به کمک بالش بشینی و پا بزنی .   توی روروئک با کمک بالش  نشستی عزیزم   قربون اینجور نگاهت بره مامان عزیزم     اینجا داشتیم خونه تکونی میک...
27 آبان 1391

یا اباعبدلله الحسین

عالم همه محو گل رخسار حسین است؛ ذرات جهان در عجب از کار حسین است؛ دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش    یعنی که خدای تو عزادار حسین است دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم  بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین را نگیرم چه کنم باآب طلا نام حسین قاب کنید با نام حسین یادی از آب کنید خواهید مه و سر بلند و جاوید شوید تا آخر عمر یادی از ارباب کنید   باز محرم و دلها شکست  از غم زینب دل زهرا شکست باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمر خاک شکست آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست قاسم و لیلا همه در خو...
27 آبان 1391