امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

شیطونکی بنام امیر مهدی

دندونپـــــــــــــــــــزشکی

سلام برعشق مادر: عزیزم من فدای اون درد که میکشیدی بشم عزیزم چرررررررررا باید الان تو دندونت درد بگیره به خدا جیگرم کباب میشد هر دفعه که میگفتی مامان دندونم بریم مسواک بزنیم ولی خدا رو شکر دیگ تموم شد .دیشب رفتیم دندونپزشکی پیش خانوم فرهنگ برات دندن آسیابت رو عصب کشی کرد چقدر گریه کردی من به زور سرت رو نگه داشته بودم وباباحمید دست و پاهایت رو عزیزم مواظب سلامتی ات باش که همیشه بخندی .دوست دارم هزارتاااااااااااااااا   ...
27 اسفند 1391

خونه تکــــــــــــــــــــــــونی

سلام گل مامان: عزیز دلم واقعا ازت ممنونم نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم تو امسال حسابی کمک مامان کردی آخه یه پسر 4 ساله و اینکارا .............   موقع تمیز کردن خونه تا جای که قدرت داشتی کمکم کردی . توی اتاق مامان باهم دیگه تخت و میز و حتی همه رختخواب هارو من با کمک تو تونستم بیارم بیرون اینقدر قشنگ این بالش ها و پتو ها رو میبردی بیرون که نگووووووووووو خیلی خیلی زود من تونستم با کمک تو خونه رو تمیز کنم عزیز دلم برای همه چیز ممنونم فقط ببخشید وسط کار یادم رفت ازت عکس بندازم ...
26 اسفند 1391

شیرین زبانی امیر اقا

پسر گلم سلام شما خیلی زود زبون باز کردی و خیلی قشنگ حرف میزنی همیشه سعی میکنی که کلمات رو درست بگی  و اگه نتونی اینقدر تمرین میکنی که موفق میشی اولین بار که ملخ دیدی گفتی این چیه:منم گفتم ملخ و شما با اون زبون شیرینت گفتی مخل من اینقدر کیف کردم که نگو بار دیگه که پرسیدم بگو ملخ شما هم کامل گفتی: ملخ منم هرکاری کردم بگی مخل فایده ای نداشت یه سری کلماتی که تازه به کار میبری تا دعوات میکنم میگی :مامان مگه نگفتم نباید داد بزنی چرا این کار رو میکنی مامان: ببخشـــــــــــــــــــــــــــــــید هرکی ازت میپرسه  امیر چند سالته :میگی 3 سالمه میخوام برم مدرسه و مشق هایم رو بنویسم اینقدر که عاشق مدرسه ای ...
13 دی 1391

امیـــــــــــــر رو پارک

سلام قشنگ مامان   عزیزم تو عاشق پارکی فقط مامان رو ببخش که نمیتونم زیاد ببرمت هر وقت میریم تو سریع میدوی سمت دنیای توپ چون عاشق بازی هیجانی هستی اینم چند تا عکس قشنگ از پسرم   قربون خند هات عزیزم خیلی دوست دارم ...
7 دی 1391

هندونه و امیـــــــــــــــــــــر

سلام بر گل پسر شیطون مامانی عزیز دلم اخه تو چرا اینقدر عاشق این میوه هستی اینقدر که هندونه دوست داری شاید منو اینقدر دوست نداشته باشی اولین بار حدود 8 ماهه بودی که رفتیم خونه مامان محدثه که فشار مادربزرگش رو بگیرم که خاله معصومه هندونه آورد و شما هم نمیدونستی چیکار کنی یه کوچولو گذاشتم دهنت دیگه ول کن نبودی حسابی فرش خاله رو خجالت دادی اینقدر که آب هندونه ریختی اخه قابل کنترل نبودی اینقدر بهت خندیدیم که نگو ببخشیددددددددددددد از اون موقع به بعد شما و هندونه یه روح در 2 بدن بودید و هستید الانم که هندونه میبینی نمیدونی چیکار کنی همیشه باید قایم کنم که زیاد نخوری تا سردیت نشه چون باید عرق نعنا بخوری که شماهم متنفر هست...
24 آذر 1391

پسرک فضول

سلام زندگی مامان : عزیز دلم قبلا بهت نگفتم که چقدر فضولی آخه من چیکار کنم از دست شما گلم بچه که بودی هیچ وسیله ای توی کابینت پیدا نمیشد همش وسط آشپزخونه ولو بودبعدم که یکم بزرگتر شدی دیگه هیچ چیزی از دست شما در امن نبود توی محرم شما لطف فرمودی انگشتت رو کردی تو دسته جاروی اسباب بازیتان و دستت گیر کرد البته قبلا یه بار اینکارو کرده بودی ولی انگشتت در اومد بهت گفته بودم که اینکار خطرناک هستش ولی کو گوش شنوا بله بلاخره همین گوش نکردنهات کار دستت دادو انگشتت گیر کرد و به هیچ عنوان هم در نیومد من هرکاری کردم به جای که در بیاد بیشتر فرو میرفت روغن مالیدم ومایع ظرفشویی ریختم روی انگشتت ولی فایده نداشت منم ترسیدم چون انگشتت همی...
21 آذر 1391

تراشه های الماس

سلام عزیزم : خوب اول اینکه 2 سال و 6 ماهت که بود توسط اقاجون با تراشه های الماس آشنا شدم و برات خریدم و شروع کردیم به آموزش خواندن فارسی ولی شما بعد از مدتی خسته شدی و دیگه هم کاری نمیکردی آخه دوست داشتی بازی کنی نه اینکه درس بخونی به همین خاطر منم بعد از 2 ماه کاملا جمع کردم ولی شما هنوزم کلماتی مثل:آب-پیشانی-چشم-بابا-مامان-دست - بانک ملت و......... رویادت هست. و میخونی بیشترین چیزی که منو مشتاق کرد که برات تراشه های الماس رو بخرم همین کلمه بانک ملت بود چون برای اولین بار توی همدان بودیم که شما با دیدن بانک ملت سریع گفتی:مامان بانک ملت من فک کردم اسمش رو چون زیاد شنیدی هر بانکی رو ببینی همین رو تکرار میکنی ولی اینجوری...
13 آذر 1391