پسرک فضول
سلام زندگی مامان :
عزیز دلم قبلا بهت نگفتم که چقدر فضولی آخه من چیکار کنم از دست شما گلم
بچه که بودی هیچ وسیله ای توی کابینت پیدا نمیشد همش وسط آشپزخونه ولو بودبعدم که
یکم بزرگتر شدی دیگه هیچ چیزی از دست شما در امن نبود
توی محرم شما لطف فرمودی انگشتت رو کردی تو دسته جاروی اسباب بازیتان و دستت گیر کرد
البته قبلا یه بار اینکارو کرده بودی ولی انگشتت در اومد بهت گفته بودم که اینکار خطرناک هستش
ولی کو گوش شنوا بله بلاخره همین گوش نکردنهات کار دستت دادو انگشتت گیر کرد و
به هیچ عنوان هم در نیومد من هرکاری کردم به جای که در بیاد بیشتر فرو میرفت روغن مالیدم
ومایع ظرفشویی ریختم روی انگشتت ولی فایده نداشت منم ترسیدم چون انگشتت همینجوری
داشت باد میکرد در عرض 2 دقیقه دیگه هیچ کاری از دست من برنیومد
سریع باباحمید و که داشت دم خونه با عموعلی ماشین رو تعمیر میکردن و صدا کردم
در این حین هم همش میخندیدم که تو نترسی اولش گریه ات گرفت ولی بعد دیدی همه دارن
میخندن شما هم شروع کردی به خندیدن و بلاخره عمو علی با سیم چین بالای
دسته جارو رو قیچی کرد تا تونستیم انگشت باد کرده ات را دربیاریم
ایناهم سند حرفهام
موقعی که امیر گیر کرده
در حین جدا سازی امیر از دسته جارو
رها شدن
رهاااااااامیر هورااااااااااااااااااااااا
قربونت بشه مامانی
مواظب خودت باش همیشه بوس برای پــــــــــــسرکم