شاهزاد سوار بر اسب سفید
سلام پسرم این دفعه میخوام از کسی بگم که همه وجود من و تو هستش
در مورد شوهر عزیزم حمید جونم پدر مهربان شماااااااااااا
یه زمانی من و پدرت باهم توی دوران کودکیمان بازی میکردیم و حسابی بهمون خوش میگذشت هیچ وقت فکر نمیکردیم که روزی برسه زیر یه سقف زندگی مون رو شروع کنیم .
حمید عزیزم یه آدم با خدا ست یعنی تا الان هیچ چیز قضای در درگاه خداوند نداره و همیشه به فکر این
هستش که مواظب باشه لقمه نا پاکی وارد زندگیمون نشه من عاشقشم
همیشه میگم اگه زمان به عقب برگرده بازم همسر میشه حمیدددددددددد
پسر گلم همیشه سعی کن مواظب رفتارت با پدرت باشی شاید اون خسته یا عصبی باشه
و لحظه ای دیر به تو لبخند بزنه ولی اینو بدون که زندگیش بی تو هیچ میشه اون عاشق تو
هستش و بند بند وجودش به تو بسته است.
الان که پدرت خسته از سرکار میاد خونه اول دنبال تو میگرده و حسابی قبل از اینکه
لباسش رو دربیاره با تو بازی میکنه و تو عاشق این هستی که ازش بری بالا و
دست های کوچیکت به سقف بخوره
بعدشم همش از گردن بابا آویزون میشی حتی موقع نماز خوندنش
چند وقت پیش تولد بابا حمید بود منو شما هم تصمیم گفتیم غافلگیرش کنیم
باهم رفتیم کیک خریدیم و شب رفتیم خونه سمانه دختر عمه اکرم اونجا حسابی غافلگیر شد
و بهمون حسابی خوش گذشت.
عکس های قشنگش رو میزارم
تولدت مبارک عزیزم
دوستت داریم بابا حمید